تقویم

   

تنهایی 

مثل یک کرم خاکی 

 آخرین برگ تقویم را سوراخ می کند 

و خودش را 

به برگ  تازه سال نو می رساند .

مگر نور برای انتشار چه می خواهد ؟

مگر نور برای انتشار چه می خواهد ؟

 صدای رادیو بلندشد :

(آمریکا ،آمریکا، مرگ به نیرنگ تو، خون جوانان ما می چکد از چنگ تو )

و اینگونه بود

که از باندهای اتومبیل خون جاری شد !

و سیب سرخ غروب

در شعب ابی طالب فرو افتاد.

یقه ام را باز می کنم

. شلیک کنید، تیر های جهالتتان را !

این مشت پر از فریاد را بر کدام صخره بکوبم ؟!

یا محمد (ص)

لبخندت

شاخه زیتونی بود که بر عرشه نوح رویید

تا نسیمی لطیف کاکل پوپک را برقصاند

و پنجره ای به وسعت جهان بگشاید

بره ها را علف می دادی همچون مسیح

و هنوز قاره آمریکا کشف نشده بود

ومن آخرین برده نبودم!

نوری از کوه جاری شد و روح صخره به سجده افتاد.

مگر نور، برای انتشار چه می خواهد ؟

 دوباره بخوان

     بخوان                                                                                                                 

                  بخوان                                                                                                                         

تاکاخ های سفید و سیاه فرو ریزد .

بوسفیان و بولهب با کروات های رنگی بر صفحه تلویزیون ظاهر می شوند

با زهر خنده ای بر لب

و کینه ای در دل

و چشمانی پر از تاریکی .

مردانی جاهل

که روح شیطانی خویش را

تا شورای امنیت و سازمان ملل کش می دهند

و  گوساله سامری را پرستش.

هند جگر خوار به هیات مردی شرور ظا هر می شود.             

 یا محمد (ص)

تو سرشار از مهر بودی و مهربانی ،

نگاهت باران رحمت بود و عشق ،

نگاهت چون چتری بر سر یهود و نصارا   

 و صدایت

صدایت

آوازی که جهان   را آرام کرد .

 گوش کن قلب بی قرار من

گوش کن !

هنوز از هیروشیما ،

تعفن آزادی ،

روح کودکان را به مزارع ناکازاکی می فروشد

و کودکان اتیوپی

با کاسه ی سرشان دنبال غذا می دوند .

قلب من ،سری به فلسطین و غزه نمی زنی ؟!

به کودکان افغانی چه ؟ !  

قرص آرامبخش دیگر جواب نمی دهد!

 جمعه نزدیک است .

جمعه ی  قرار

              جمعه ی انتظار .

 

سه نفری

 

نه این پیاله 

نه آن نخ 

هیچکدام جای خالی ات را پر نمی کند 

حالا سه نفری تنهاییم 

توپ کاموایی ماه

 

 

پریشانی

از انگشتها گذشت

باد را بین شاخه ها گیر انداخت

 

پریشانی

از سرم گذشت

کلاهم را آتش زد

توپ کاموایی ماه را روشن کرد

نشست

و در تَشت دلم

گلوله های خونی سربازان را شست

چند هایکو بر روی دریاچه سد ابقد

عبور تنهایی

با نسیم از پیراهن

 

رقص یادت

با پرنده ها ی وحشی

روی مرداب

 

سُر خوردن سکوت

بر دامن آب

 

چین آب

در حاشیه ی

صدای غروبباغه ها

بهار

بهار


بهار من خوش امدی

درخت توت



اول

درخت توت بودم ؟!

یا رودخانه !


ماهی ها 

با طناب از پاهایم بالا می روند 


گنجشک ها

سرم را شلوغ کرده اند


رنگ قرمز

به عقل این قلوه سنگ نمی رسد

وگرنه

شکل زخم نمی نشست روی سینه ام

با سوهان ناخن هایش را تیز کند .


اتوبان

در سرم اتوبان شلوغی است

با ترافیکی سنگین

با بوقهایی ممتد

و دستهایی که هی ضربه می زنند


در سرم اتوبان شلوغی است

با ترافیکی سنگین

اتومبیل هایی عجیب با پوستر رنگی لبخندت

                                                      بر شیشه ها 

که ترافیک را زیبا می کند

عکسی سه رخ

که تکثیر کرده ام

با تیراژ پنج هزار ترافیک شیرین

بدون اجازه ات

بر می گردم



من رفته ام

...

ولی

پاهایم هنوز

به آواز چشمه گوش می دهد

و دلم را

روی خنکای عصر قِل می دهد


بر می گردم

سطل غروب را

روی صخره ها می پاشم 

وصدای آب و قورباغه ها را در آن می ریزم


دُم دره را به پراید نقره ای می بندم و

تا دَم خانه می کشم

غم

غمگینم

مثل حفره ای سیاه

بر تنه یک درخت بید

آب    بابا

  

 

آب

بابا

بابا - آب

در اولین روزهای دبستان

با کشیدن صدای آب

مداد قرمزم نوشت

سلام برحسین (ع)

ورگهای آبی دفترم سرخ شد

رود بی خانه

زنبیل گیلاس

تا آرنج

در آب فرو رفت و بیرون آمد

رود بی خانه

رود بی خانه

حالا که می روی

قلبم را در چمدانت

روی پیرهن آبی ات بگذار

این طور خیال من راحت تراست .

کلاغ های شیرین  



  زبیاتر شده ای

این را کلاغ های غروب

به گوش هم نجوا کردند

وقتی از تو سخن می گویند

کلامشان عسل است


به کلاغ های شیرینی فکر کن

که در سرزمین رؤیاهایم

زیبایی ات را دهان به دهان می چرخانند 

 «برکه ی کاغذی انتشار 1387محمد شهیدی   »                                                                 

نگاهی بر کتاب جهان بی تو روستای کوچکی است

اولین مجموعه شعر حیدر کاسبی شاعر خوب خراسان منتشر شد

کتاب «جهان بی تو روستای کوچکی است» این کتاب مجموعه ای از اشعار سپید این شاعر چنارانی می باشد .

 
 
 
  لبخندت
مرا به رویاهای دوردستی تبعید کرد
ادامه نوشته

بهار

برای بهار که زاینده است و شیطون


باخنده بهار

شانه های سنگی ام جوانه زد

وعشق

با نفس عمیقی در سرم فرو رفت

گفتی اندوه شعر هایت را دوست ندارم

بشنو از کلام عشق

که مشق شبی است در بلندای یلدا

که بهاری است خنده ات

که می شکوفد و برف ها را تا قطب شمال عقب می راند

دستانت گرمترین سرزمینی  می تواند باشد برای

ادم برفی کوچکی که عاشق بهار است

با تمام شیطنت های شاعرانه اش

بگو چه کار کنم


بگو چه کار کند رودخانه

با گلویی پر از بغض

مُشتی 

          پر از فریاد

دامنی

         پر از سنگ ریزه

بگو چه کار کنم

با این همه درد

                 در پیراهن

مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است

غلامرضا بروسان شاعر خوب و مطرح کشور در گذشت و داغش در سینه مان برای همیشه ماند .بروسان شاعر خوب مشهدی در روز دوشنبه در اثر انحراف اتومبیلش و برخور د با اتوبوس در گذشت . همسرش الهام اسلامی نیز که از شاعران خوب و مطرح بود همراه او پر کشید و دخترکوچکشان نیز در اغوش پدر ارام گرفت . از خانواده بروسان تنها پسرش زنده مانده است . روز سه شنبه در بعد از ظهر عاشورا پیکر بروسان عزیز در قطعه هنرمندان بهشت رضا با حضور گرم و داغدار شاعران و دوستادارانش به خاک سپرده شد . همسرش و دخترش را به شمال بردند تا در کنار خانواده اش و نزدیک به انها باشد . روحشان شاد داغ سنگینی بر جگر جامعه ادبی نشانده شد .

کتاب یک بسته سیگار در تبعید او توانست  جایزه شعر خبرنگاران رااز ان خود کند و سال گذشته نیز کتاب مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است جایزه نیما را برد .تاطلاع ثانوی وبلاگ تعطیل است فقط شعری برا ی رضا بروسان :

   برای رضا بروسان و تمام دلتنگی هایش

  کوتاه بود  ولی خبر نبود

خنجری    که از پشت بر قلبمان فرو رفت

  گلوله ای  که بر درخت شلیک شد

به سطل زباله پرت کردم

                             اتو را

بوس را از لبهایم پاک کردم

حالم از این ترکیب لعنتی به هم می خورد

حالم از این ترکیب لعنتی به هم می خورد

 

 مزارش اقیانوسی بود متلاطم

ما چون قوهای غمگینی سرهایمان را زیر بال همدیگر پنهان کردیم

گریستیم 

گریستیم

تنها شعری که می شد سرود ،همین بود

  انگشتهایمان را چون رودخانه های کوچکی به دامنش سپردیم

برایمان شعر می خواند و حرف می زد

پچ پچ جنگل های شمال در ته صدایش بود

نجواهای عاشقانه ای که دلبری می کرد

موج های دریای خزر که درپیشانی اش پیدا بود

مزارش گرم بود  ، دیگر نیازی به دشنام نبود .

معصومیتی در نگاهش موج می زد

پناهگاهی برای کبک های رمیده کوهستان

ضامن پل های چوبی خیس  

مرثیه خوان درخت و ادمی

مرگ را چنان سرود که شعرهایمان برای همیشه سیاه شد و کفش هایمان کلاغ

مرگ به هیات اتوبوسی ظاهر شد که تنهاییمان را چهل هزار برابر بزرگ تر کند از دربه دری تمام قطار هایی که می روند و می آیند « دربه دری در من بود نه در قطاری که می رفت و می امد»

انگشتانم در مزارش فرو  میرود

رودخانه ای که در دریای سرخ سینه اش  آرام می گیرد

اخرین پیراهنت ، پیراهن نبود

به گمانم ژاکت پشمی نارنجی بود  

و ماه را برای همیشه به شانه ات  سنجاق زد ی

 


درس اول

800x600

 

  

 

آ

ب .

 هلهله اي در گلويمان   

ولبهايمان 

 در رودخانه هاي جهان

 

 آ

ب

آ

ب

 ناگهان  زوزه ي  تيري   

  

 

 

 

آ

ب

خط هاي آبي دفتر مشقم جاري شد

خط هاي آبي دفتر مشقم جاري شد

به سمت

           خيمه اي در... 

 

خط هاي كوچك دفترم بزرگ شد

 وخروشان

 رودخانه اي در دلم  جوشید

 وآبهاي جهان

 درون مشك چشمهایم   

 

 كودكي جيغ   كشید

 ومشكي از دوش جهان   افتاد

 آ

ب

  گهواره ي تشنه اي دنبال علي اصغر   

 با با

آب – بابا

 

در اولين روزهاي دبستان

با كشيدن صداي آ- ب

مداد قرمزم نوشت : سلام بر حسين  

و رگهاي  آبي دفترم سرخ شد 

کوهستان برفی

گلیم کهنه کردی را

در کوهستان برفی پهن می کنم

با حضور دو استکان کمر باریک چای

کنار نقش لوزی ابی

که ماهی چشمانت را کم داشت


-برف، دامنش در استکانت حل می شود-


پیراهنت را باز کن

پیراهنت را باز کن

برای زنبور هایی کرخت

که میهمان گل های تنت هستند


عشق

زنبوری است

که نیشمان می زند

پرنده

پرنده

 

  گفت : بهار و گریه کرد

  گفت: بهار و گریه کرد

                              ابر  و پرنده  

  سنگین و خواب آلوده

                          درخت

اولین شعر سپیدش را شکفت

شکفت

شکفت

شکفت

و شکفتن

آغاز ویرانی شد

در دلم

انقلابی می جوشد چون مصر ُ تونس و لیبی

فریادی گلویم را می خراشد

بغضی سیصد ساله را می بلعم

                                         چون چاقویی

پرهایم  زرد می شود

و پاییز

 نگاه غمگینش را به لانه ام می بخشد

سخاوتمندانه  !